
مقایسه سبکهای یادگیری و تسلط ربعهای مغزی دانش آموزان عادی و ناتوانی یادگیری
به جرأت میتوان یادگیری را بنیادیترین فرایندی دانست كه در نتیجه آن، موجودی ناتوان و درمانده درطی زمان و در تعامل و رشد جسمی، به فردی تحول یافته میرسد كه تواناییهای شناختی و قدرت اندیشه او حد و مرزی نمیشناسد. تنوع بسیار زیاد و گسترش زمانی یادگیری انسان كه به وسعت طول عمر اوست باعث شده است علیرغم تفاوتهای زیادی كه در یادگیری با هم دارند، برخی افراد در روند عادی یادگیری و آموزش دچار مشكل شوند. یک گروه از این افراد دانش آموزان مبتلا به ناتوانی های یادگیری هستند. ناتوانی یادگیری نوعی اختلال عصبی است که یک یا چند فرایند روانی اصلی در یادگیری یا حرف زدن یا نوشتن را تحت تأثیر قرار می دهد. ناتوانی ممکن است خودش را در یک توانایی ناقص در شنیدن، اندیشیدن، حرف زدن، خواندن، نوشتن، هجی کردن یا محاسبات ریاضی بروز دهد (خدایاری، 1387). این دانش آموزان علیرغم داشتن هوش عادی قادر به تحصیل یا ادامه آن بدون بهره گیری از آموزشهای ویژه نمیباشند (میلانیفر، 1384). بسیاری از نظریه پردازان یادگیری معتقدند كه سبك یادگیری باید با سبك آموزش منطبق باشد تا حداكثر موفقیت در یادگیرندگان بدست آید (باستابل، 2006). علاوه بر سبكهای یادگیری عامل دیگری نیز در ترجیح شیوه افراد برای پردازش اطلاعات و چگونگی درك آنها و جریان یادگیری تأثیر داشته باشد، سبك تفکر است، سبک تفکر یک رفتار عادتی و متمایز برای كسب دانش، مهارت ها یا نگرش ها از طریق مطالعه یا تجربه می باشد و یا به عنوان شیوه ای است كه فراگیران در یادگیری مطالب درسی خود به سایر شیوه ها ترجیح می دهند (اسمیت، 2005؛ سیف، 1384). در این پژوهش به دنبال مقایسه تسلط ربعهای مغزی و سبکهای یادگیری دانش آموزان عادی و ناتوانی یادگیری هستیم.
-
- بیان مسأله
ناتوانی های یادگیری را اولین بار ساموئل کرک در سال 1963، برای توصیف گروهی از کودکان که در تحول زبان، گفتار، خواندن مهارت های ارتباطی دچار اختلال بودند پیشنهاد کرد و با این تعریف، کودکان معلول و از نظر حواس (مانند نابینایی و عقب ماندگی عمومی) را از کودکان ناتوان یادگیری گروه جدا کرد (مک شین و داکرال، 1380).
ناتوانی های یادگیری این گونه هم تعریف شده اند: اختلال در یک یا چند فرایند روانشناختی پایه كه در فهم یا به كارگیری زبان، صحبت كردن و نوشتن دخالت دارند. این اختلال ممكن است خود را به صورت نقص در توانایی گوش كردن، فكر كردن، صحبت كردن، خواندن، نوشتن، هجی كردن یا عملیات ریاضی نشان دهد. این اصطلاح وضعیتهایی چون ضعفهای ادراكی، آسیب مغزی، نارساكنشی جزئی مغز، نارساخوانی و زبان پریشی تحولی را شامل می شود، ولی مشكلات یادگیری ناشی از ضعف بینایی، شنوایی، حركتی، عقب ماندگی ذهنی، اختلال هیجانی یا شرایط نامساعد محیطی، فرهنگی و اقتصادی را در بر نمیگیرد (لرنر، 1992).
عوامل متعددی از جمله سبك یادگیری می تواند بر جریان یادگیری تأثیر داشته باشد، سبك یادگیری یک رفتار عادتی و متمایز برای كسب دانش، مهارت ها یا نگرش ها از طریق مطالعه یا تجربه می باشد و یا به عنوان شیوه ای است كه فراگیران در یادگیری مطالب درسی خود به سایر شیوه ها ترجیح می دهند (اسمیت، 2005؛ سیف، 1384). دنیای کنونی چنان در حال پیشرفت و توسعه است که پژوهشگران و متخصصان آموزشی آن را بر آن داشته تا راههایی بیابند که به وسیله آن بتوانند سرعت یادگیری را با سرعت پیشرفت هم گام کنند. انسان از راه یادگیری رشد مییابد و به تواناییهای خود فعلیت میبخشد. درعصر حاضر که عصر سرعت و توسعه است برای اینکه بتوان اطلاعات را بهتر آموزش داد و از صرف وقت و هزینه جلوگیری کرد نیازمندیم که در امر آموزش به نحوه یادگیری دانش آموزان توجه شود (خنک جان، 1381).
بسیاری از نظریه پردازان یادگیری معتقدند كه سبك یادگیری باید با سبك آموزش منطبق باشد تا حداكثر موفقیت در یادگیرندگان بدست آید (باستابل، 2006). به اعتقاد کلب، در شیوه تجربهی عینی، یادگیرنده بر احساسات خود متكی است و بیشتر از راه شهود یاد میگیرد و نسبت به امور انعطاف پذیری ندارد. افراد برخوردار از شیوه مشاهده تأملی اطلاعات را از زوایای مختلف بررسی کرده، و از طریق ادراك یاد میگیرند. در شیوه مفهوم سازی انتزاعی یادگیری از طریق تفكر منطقی صورت میگیرد و در شیوه آزمایشگری فعال، فرد از طریق انجام دادن كارها موفق به كسب یادگیری می شود. از تركیب دو به دوی این چهار شیوه یادگیری چهار سبك یادگیری ایجاد می شود كه عبارتند از سبك یادگیری واگرا (از تركیب تجربهی عینی و مشاهده تأملی بدست میآید)، سبك یادگیری جذب كننده (از تركیب مشاهده تآملی ومفهومسازی انتزاعی بدست میآید)، سبك یادگیری همگرا (از تركیب مفهومسازی انتزاعی و آزمایشگری فعال بدست میآید)، و نهایتاً سبك یادگیری انطباق یابنده (از تركیب آزمایشگری فعٌال و تجربهی عینی بدست میآید).
علاوه بر سبكهای یادگیری عامل دیگری نیز در ترجیح شیوه افراد برای پردازش اطلاعات و چگونگی درك آنها و جریان یادگیری تأثیر داشته باشد، سبك تفکر است، سبک تفکر دیک رفتار عادتی و متمایز برای كسب دانش، مهارت ها یا نگرش ها از طریق مطالعه یا تجربه می باشد و یا به عنوان شیوه ای است كه فراگیران در یادگیری مطالب درسی خود به سایر شیوه ها ترجیح می دهند (اسمیت، 2005؛ سیف، 1384).
راجر وُلكات اسپری و همكاران (1981)، موضوع تفاوتهای عملكردی دو نیمهی مغز را عنوان نمودند (اسپری و همکاران، 1964). در پی آنها پژوهشگران بسیاری از توانمندیهای متفاوت نیمكرهها در درك و پردازش اطلاعات خبر دادند (كاپلان، 1981؛ لوی، 1983؛ رستاك، 1984؛ كانی وكانی، 1990 و دین ورینولدز، 1997). تحقیقات نشان می دهند که هشت خصوصیت کلیدی تفکرشخصیتی مغزی وجود دارد که طرز تفکر و یادگیری ما را تحت تأثیر قرار میدهد .ما این قدرت و توانایی را داریم که قسمتی از مغزمان را که در شرایط خاصی نیاز داریم، روشن کنیم و به کار بگیریم. قسمت هایی از مغز ما بر قسمت های دیگر تسلط پیدا می کنند. مغز ما آنچنان انعطافپذیر است که هیچ محدودیت ذاتی ندارد. تمام این خصوصیات به مغز کامل تأکید می کنند که همۀ به آن دسترسی دارند اما قسمت های خاصی از مغز بر قسمت های دیگر در تمایلات فکری و یادگیری تسلط پیدا می کنند (کالج میفلینهگتون، 2008). ندهرمن از تركیب تئوری نیمکره راست و چپ راجر اسپری، رابرت اُرنستین (1997)، هنری مینتزبرگ و میچائل گازانیکا (1998) با تئوری تثلیث مغز مك لین (مغز منطقی، مغز میانی و مغز اولیه) و ارتباطات فیزیکی بین نیمکره راست و چپ و رابطه بین قسمت های سربرال و لیمبیک مغز استفاده کرد تا مدل چهار ربعی از مغز را ارائه دهد (ندهرمن، 2008). ندهرمان پدر تكنولوژی تسلط مغز با تحقیق و تجارب خود به این نتیجه رسید كه مغز نه فقط از جنبه فیزیكی بلكه از جنبه عملكردی نیز تخصصی شده است. وی معتقد است كه افراد از نیم كرههای مغز به یک شیوه و با فراوانی برابری استفاده نمیكنند. در واقع افرادی برای حل مسئله از حالت مسلط مغز خود استفاده میكنند؛ برای مثال فردی كه مسئلهای را به صورت تحلیلی و یا با نگاه به آمار و ارقام حل میكند و آن را در داخل فرمول منطقی یا فرایندی متوالی قرار میدهد در حال استفاده از نیم كره چپ خود است؛ برعكس اگر فرد به دنبال الگوها و تصاویری باشد كه تأثیرات حسی دربردارند و ادراكی شهودی از كل یک پدیده به دست میهند از نیم كره راست مغز خود استفاده میكند (به نقل از حائری زاده، 1380)، چرا كه تناسب تدریس معلمان با سبك یادگیری دانش آموزان باعث تقویت انگیزه یادگیری و نیز پیشرفت تحصیلی می گردد (رسولی نژاد، 1385). ون واینن معتقد است كه اگر معلمین روش پردازش اطلاعات فراگیران را بدانند و روش های آموزش خود را متناسب با آن تغییر دهند، یادگیری فراگیران افزایش مییابد (ون واینن، 1997).
حجم عظیمی از تحقیقات نشان از آن دارد كه یكی از دلایل عمدهی اُفت تحصیلی عدم همخوانی سبكهای یادگیری همچنین سبک تفکر ترجیحی یادگیرندگان با شیوه های تدریس و روشهای ارائه محتوای آموزشی توسط یاد دهندگان و برنامه ریزان آموزشی میباشد (انتویسل، 1981؛ هانت، ایگل و كیچن، 2004؛ فلدرواسپورلین، 2005 مور، 2007 ).
لذا ما در این پژوهش در صدد پاسخ به این سوال کلی مقایسه تسلط ربعهای مغزی و سبکهای یادگیری دانش آموزان عادی و ناتوانی یادگیری هستیم.
-
- سؤالات پژوهشی
سؤال اصلی: آیا بین تسلط ربعهای مغزی و سبکهای یادگیری دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
سؤالات فرعی:
1- آیا دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی A تفاوت دارند؟
2- آیا دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی B تفاوت دارند؟
3- آیا دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی C تفاوت دارند؟
4- آیا دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری در تسلط ربع مغزی D تفاوت دارند؟
5- آیا بین سبک همگرا یادگیری دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
6- آیا بین سبک واگرا یادگیری دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
7- آیا بین سبک جذب کننده یادگیری دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟
8- آیا بین سبک انطباق دهنده یادگیری دانش آموزان عادی و ناتوان یادگیری تفاوت وجود دارد؟